عشق مامان و بابا،رهام عشق مامان و بابا،رهام ، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره
روشا کوچولوی ماروشا کوچولوی ما، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

رهام هستي مامان وبابا

پسرمه....قند عسلم.........جيگرمه

  سلام عزيزدلم رهام جون اينقد بهت ميگم پسرمه قند عسلم ديگه از ديروز ياد گرفتي راه ميري و ميگي پسرمه قند عسلمه جيگرمه البته كلي ادامه داره كه شما فقط همينا رو ميگي الهي من قربون چشات برم به منم همش ميگي مونا جون ناناسه مرسي ماماني كه اينقد با محبتي ...نه اينكه بخوام ازت تعريف كنم نه واقعيت اينه. ديروز رفته بوديم خونه خاله عاطي(عاطفه جون دخترعموي بابا جون) تا آخر شب اونجا بوديم فك كنم 15تا بچه اونجا بود هيچ كدوم مثل تو دلبري نمي كردن كسي نبود كه نخواد تو بري بغلش همه تو صف بودن حتي بچه ها، اول از اينكه تا كسي و مي بيني سريع بهش سلام ميدي و با شيرين زبونيات خودتو تو دلشون جا مي كني چيزي بهت بدن ده بار تشكر مي كني ايناس وج...
27 تير 1391

خرابكاري مامان مونا--------❤

  سلام به همگي رهام جون از ديروز به خاطر گلاي نازنين  تو تراسمون ناراحتم من باعث شدم تموم برگاشون بسوزن بعد از دو ماه مراقبت كه با مامانم اونا رو كاشته بودم كلي بزرگ شده بودن و تازه دو روز بود غنچه داده بودن از همكارم كه تو كار كشاورزين خواستم برام يه كم سم بياره اون بنده خدا هم برام آورد پارسال هم همين طور برام سم آورد زدم مشكلي پيش نيومد ولي پريروز كه سم و زدم به گلاي نازنينم نيم ساعت بعد رفتم ديدم يه كم پژمرده شدن يه كم نگران شدم ولي گفتم حتماً تا عصر سرحال ميشن ولي رفته رفته بدتر شدن خودمو سرزنش كردم به خاطر اين كارم پنچره آشپزخونم رو به تراسه خونست و موقع ظرف شستن اين گلاي بيچاره همش جلو چشمن ديشب اينقد ناراحت...
21 تير 1391

نفس مامان 24ماهه شد

سلام يكي يكدونه مامان رهام عزيزم امروز 24ماهه شدي و يك ماهه ديگه دوسالت تموم ميشه حس قشنگيه خوشحالم و خدا رو هزار هزار مرتبه شكر كه من و لايق مادر شدن دونست و يكي از فرشته هاي آسمونيش و به من هديه كرد .خداياااااااااااااااااااااااااااااا شكرت .عكس كادوي خوشگلتم تو پست بعدي برات ميزارم رهام نازنينم از شيطنتاي اين روزات بگم كه ماشاله خيلي شيطون تر از قبل شدي حسابي خستم مي كني ولي با يه لبخندت تموم خستگي از تنم بيرون ميره .ولي شب كه ميشه ديگه رمق برام نمي مونه جدي جدي بيهوش ميشم صبح كه پاميشم هر چي فك مي كنم شب قبل چطوري خوابيديم يادم نمياد و اين و مديون شما هستم. تازگيا ياد گرفتي دراز مي كشي ميگي مونا جون ...
18 تير 1391

تولد بابا جون...........(✿◠‿◠)¨¯`•ღღ.• ¨¯`•ღღ

سلام عسلم رهام جون ديشب برا بابايي تولد 3نفره گرفتيم خوش گذشت .كلي روت كار كردم تا بابايي اومد در و باز كرديم گفتي تبلد مبالك بابا جون هم كلي ذوق زده شد .بابا خيلي دير اومدساعت ده و نيم بود خيلي هم خسته بود ساعت 12هم بايد بر مي كشت اولش ناراحت شدم ولي بعدش پيش خودم گفتم كارشون الان خيلي سنگينه اشكالي نداره بابا جون بعد از پذيرايي بنده كه كلي هم سوپرايز شده بود رفت و من و شما تنهامونديم خونه. واااااااااااااااي ساعت 7صبح يه اتفاق وحشتناك افتاد زلزله اومد و من مردم از ترس تو رو محكم بغل كردم و مثل ديونه ها رفتم سمت در تراس  يك ساعت و نيم بيدار بودم و شما بغلم بودي اينقد حالم بد شده بود يك ساعت دير اومد...
7 تير 1391

اسكوتر عشق من

                                                        سلام كوچولوي من رهام جون روزي كه از شير گرفتمت 9/01/1391شبش مامان و باباي بابايي برات اسكوتر خريدن دستشون درد نكنه . مامان  پروين و خاله مرجان هم بهت پول دادن منم بردم گذاشتم حساب بانك مسكنت گفتم كادو برا چيه گفتن كادوي مرد شدنت برام جالب بود نمي دونستم برات كادو ميارن وگرنه زودتر از شير مي گرفتمت شو...
6 تير 1391

عموووووووووووووسمباد

رهام جون عصرها كه از خواب پا ميشي ميگي بريم تراس مي برمت ميگي بغلم كن مي چسبي به نرده ها منم استرس مي گيرم كه خداي نكرده نيفتي پايين فك كن از طبقه چهارم .........خلاصه تا بچه ها رو مي بيني تو حياط بازي مي كنن سريع ميگي سلام بچه ها واي من عاشق بچه ها گفتنتم بعد يكي يكي اسمشونو صدا مي زني ميگي كيميا جون سلاااااااااااام . مهران جوووووووووووون سلااااااااااااام.سلاااااااااام صباجون.سلاااااااااام آتنا جوووووووووووووون. خيلي خوشحالم بچۀ با محبتي هستي و روابط عموميت خيلي خوبه و سريع با همه ارتباط برقرار مي كني   اين روزا هر حرفي كه مي خواي بزني اولش ميگي چرامثلاً ميگي چرا دمپايي پوشيدم؟چرا خوبي؟چرا رفتي؟چ...
5 تير 1391

خاطرات 23ماهگي ضربان قلبم

سلام ضربان قلبم رهام عزيزم امروز اومدم تابازم برات از شيطنتات بنويسم .رهام جون آخر هفته  تولد دعوت داشتيم تولد آيسان(نوه عموي باباجون)خوش گذشت آخر مجلس هر كدوم از كادوها رو كه باز مي كردن سريع مي گفتي بديد به من مال منه همه به كارت مي خنديدن خانومي كه كادوها رو باز مي كرد ديگه متوجه شده بود و هر كدوم و كه باز مي كرد سريع مي داد به شما ،شما هم مي گفتي ميسي .ولي اينقد شيطوني كردي نذاشتي ازت عكس درست و حسابي بگیرم. جمعه شب هم عروسي دعوت  داشتيم و خاله پريوش اومده بود كمكم برا اينكه شما رو نگه داره من حاضر شم( اينم بگم تا يادم نرفته سه شنبه رفتم موهامو فر كردم خيلي خوجل شده البته اين ...
4 تير 1391
1